قلب و سمع و بصر درخور در مسیر جارالله
برای حرکت به سمت جارالله قلب سمع و بصر و همه مفاهیم قرآنی مرتبط با آنها باید در خور موقعیت جارالله شوند
پس با یک تعبیری وقتی به سمت جارالله حرکت میکنیم، به سوی جارالله سه مطلب باید اصلاح بشود و در خور جارالله بشود: یک: قلب انسان. دو: سمع و ملازم سمع که کلام هست. سه: بصر. این موارد را که صحبت میکنیم همه عناوین قرآنی مربوط به این موضوعات، مثلاً قلب که صحبت میکنیم، منظورمان: قلب هست، فواد هست، صدر هست، سمع و کلام که صحبت میکنیم منظورمان: همه مفاهیم مربوط است: سمع هست، آذان هست، خود کلام هست، قول هست، صوت هست، بحث بصر که صحبت میکنیم منظورمان: بصر،. عین، نظر، رویت، خوب باید اینها درخور آن موقعیتی بشوند که انسان میخواهد به آن موقعیت حرکت بکند.
قلب متقی (تقوای قلب) پایه سمع و بصر درخور جارالله است
پایه کار قلب است. اساس کار قلب هست، هم برای سمع درخور و تراز آن موقعیت که هدف هست، هم برای بصری که آن موقعیت جارالله به آن نیاز دارد و باید در خور آنجا باشد. برای هر دوی اینها، پایه و اساس قلب هست. نمیشود قلب درخور نباشد، قلب متقی نباشد، سمع در تراز ایجاد بشود. کلام در تراز ایجاد بشود. بصر در تراز ایجاد بشود.
شعائرالله در سمع و کلام و بصر حس و حال مقصد و مسیر پیش رو را ایجاد می کنند
خوب آیا خدای متعال یک انسان را در این سلوک رها میکند؟ نه اینطور نیست. اگر سلوک، مسیرش درست باشد و خدایی باشد و روشی باشد که خدای متعال مد نظر دارد، خداوند فرد را رها نمیکند بلکه از نشانههای درست سلوک این هست که فی مابین مسیر، انسان با شعائرالله نسبت به آن موقعیتی که هدف هست مواجه بشود. موضوعاتی که حس و حال آن فضای مقصد را دارد. حس و حال از چه جهت؟ . از جهت اثرگذاری بر سمع و کلام و بصر . بر اینها اثر داشته باشند یعنی یک درک حسی و عملی از سمع و کلام آن موقعیت هدف و از بصر آن موقعیت هدف ایجاد بشود.. خوب چنین موضوعاتی از جانب خدای متعال جریان پیدا میکند. عنوانش میشود شعائر الله. این موضوعات میآید بر این فرد اثر میگذارد. از یک تعبیر، از یک نگاه، این موضوعات نشانه هم هست. آیه هم هست. اسم هم هست. ولی به این معنا. آیههایی که، اسمهایی که، مقولاتی که اثرگذارنده بر این فرد اند. یک اثر حسی و عملی بر سمع و کلام و بصر این فرد. اینها میشوند: شعائرالله .
دو دلیل برای قرار دادن شعائرالله
چرا خدا شعائرالله را قرار میدهد؟ دو مقصد حداقل وجود دارد. دو دلیل حداقل وجود دارد: یک: اینکه خب این فرد در عمل یک درکی داشته باشد، یک درک حسی داشته باشد، یک معرفت عملی پیشاپیش داشته باشد. دو: اینکه این فرد، باید قلبش را آماده آن محضر بکند. قلبش را آماده آن موقعیتی که هدف هست قرار بدهد. این قلب چگونه آماده میشود؟ آغاز این آمادگی قلب، به تعظیم همین شعائری هست که خدای متعال جریان میدهد. پس خدای متعال با جریان دادن این شعائر، هم سمع و کلام و بصر را یک تمرین گاهی، یک آمادگاهی برایشان فراهم میکند. و هم اینکه فضایی آماده میکند که قلب، در مسیر آماده شدن قرار بگیرد.
به وسیله تعظیم شعائرالله قلب آماده ورود به جارالله خواهد شد
ما میخواهیم برویم به سمت جارالله، اگر کسی میخواهد برود به سمت جارالله، اگر کسی میخواهد برود به سمت یک موقعیتی در قرب خدای متعال، چگونه باید قلبش را تمرین بدهد؟ چگونه باید قلبش را آماده کند؟ نباید غفلت کند. چگونه باید قلبش را در قرآن فضا بکند؟ راهش این است: تعظیم شعائر الله. خدای متعال، این شعائری که قرار میدهد را این فرد بزرگ بشمارد، با عظمت بشمارد و از همه چیز بزرگتر ببیند. قلبش به صورت کامل متوجه این شعائر باشد.
(تقوای سمع و بصر و قلب) یعنی عاری شدن از غیر و (سمع و بصر و فؤادِ درخور) یعنی در تراز موقعیت جدید قرار گرفتن
بله این سه موضوع باید کامل در تراز جارالله قرار بگیرد. موضوع سمع. موضوع بصر. موضوع قلب، فؤاد. در بحث سمع و بصر و فواد، دو جهت مطلب هست در هر کدامشان: یک جهت: اصلاح و تقوا. یعنی سمع و بصر و فواد تسبیح شده و تسبیح کننده و سبح شده، سبح از یک جهت به معنای عاری از غیر، یعنی سمعی که غیراو نمیشنود، بصری که غیر او نمیبیند، قلبی که غیر را راه نمیدهد، میل به غیر نمیکند، این یک جهت هست. جهت دیگر هم: حالا سمع و بصر و فواد درخور ایجاد کردن و در تراز موقعیت مد نظر که محضر هست را ایجاد کردن.
قلب ممتحن، قلب درخورِ جارالله است
مثلاً قلبِ درخور چیست؟ قلب درخور میشود قلب ممتحن. قلبی که امتحان بشود. قلب از کجا کارش شروع میشود؟ از تقوا. یعنی چه؟ یعنی دیگری را از خودش بیرون کند. یعنی پر کند خودش را از آنچه که مربوط به خدای متعال هست. یعنی تعظیم شعائر الله. خوب تا اینجا این قلب قلب مناسبی هست ولی هنوز یک ظرف کافی و مناسب نشده، یک گام دیگر دارد و آن امتحان این قلب هست. بایدبشود قلب ممتحن. حالا اینقدر به وسیله خدای متعال پرداخت میشود، ساخته میشود و قلب آمادهای میشود.
عنوان تسبیح برای تقوای قلب و سمع و بصر و عنوان حمد برای درخور بودن آن برای موقعیت جدید
همینطور هست برای سمع، همینطور هست برای بصر. شاید از یک جهت، آن جهت تنزیه و عاری کردن از غیر الله را بشود عنوانش را ذیل بحث تسبیح یاد کرد، یعنی قلبی که مملو از تسبیح خداست، سمع و کلامی که مملو از تسبیح خداست، بصری که مملو از تسبیح خداست. و از یک جهت، از جهت آن ظرف درخور ایجاد کردن، بحث حمد را ذکر کرد و یاد کرد. یعنی قلبی که مملو از حمد خداست و حمد شده خداست، سمع و بصری که مملو حمد خداست.
از عالی ترین درجات رشد این است که قلب و سمع و بصر انسان دائماً متوجه خداوند باشد
یکی از اصلیترین اهداف برای انسان و برای رشد انسان از یک منظر این هست که در سمع و بصر و قلب انسان باید به یک موقعیتی برسد که فقط او را بشنود، فقط از او بشنود فقط از او سخن بگوید فقط کلام او را بگوید، فقط او را ببیند، او را و آنچه که اوست و آنچه که مربوط به اوست و آنچه که متعلق به اوست آنچه که آیه اوست، آیات او را ببیند. و قلب او پر از او باشد و ظرف او باشد. پشتیبان سمع برای او باشد. پشتیبان بصر برای او باشد. تفقه او بکند.. خوب از یک منظر، اصلیترین هدف همه رشدها همه پیشرفتها همه تربیتها، سلوکها اینجاست. تصور کنید سلوکی که رشدی که نتیجهاش به سمت چنین رشدی نباشد و چنین موضوعاتی در آن اتفاق نیفتد، خوب آن سلوک میلنگد، آن سلوک، غلط است. مرتفعترین انسانها که انبیاء و رسولان علیهم السلام هستند افتخاراتشان چنین موضوعاتی است.
سمع و نطق رسول الله (ص) وحیانی بود و هیچ انحرافی در قلب ایشان وجود نداشت
از افتخارات سید ما رسول الله صلوات الله علیه این هست: و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی . اینجا دو تا مطلب هست: هم نطق رسول الله. هم سمع رسول الله. ما ینطق عن الهوی، نطق رسول الله است. نطق بر اساس هوا ندارد. نطق بر اساس غیر ندارد. نطق از غیر، ندارد. بعضیها الهشان را هوایشان میگیرند و اتخاذ میکنند. اله آنها هوای آنهاست. هوا اله آنهاست. نطقشان عن الهوی است، برگرفته از هواست. رسول الله صلوات الله علیه، به هیچ وجه، هیچ نطقی، ما ینطق هیچ نطقی عن الهوی ندارد. یعنی از چه دارد؟. یعنی ینطق عن الاله، عن الاله الواحد. چگونه این نطق را دارد؟ . سمع ایشان هم درست است: ان هو الا وحی یوحی . این وحی است که، جز وحی نیست که بر او وحی شده است. یعنی هم کلام او تنظیم هست، هم سمع او تنظیم هست، خدایی است. هم کلام، کلام خدایی است، هم سمع، سمع خدایی است. همین مسیر ادامه پیدا میکند تا میرسد به انتها و ارتفاعات معراج: ادنی من قاب قوسین که می فرماید: فَأَوْحي إِلي عَبْدِهِ ما أَوْحي . و وحی کرد به عبدش، آنچه که باید وحی میکرد، آنچه که وحی شدنی بود، آنچه که حرف خدا بود، آنچه که کلام خدا بود را به رسول الله صلوات الله علیه گفت و رسول الله شنید و آنچه که دیدنی بود را دید و قلب او آماده بود. ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي . و قلب او منحرف نشد، قلب او کج نرفت از آن چیزی که او دید. عالیترین ارتفاعات انسانها اینجاهاست.
زندگی افرادی که در جنّات نعیم هستند بر اساس سلام است و ایشان چشم انتظار آغاز راه جدیدی از سوی خداوند هستند
لذا در انتهای کار، میبینید آن کسانی که در جنات نعیم قرار میگیرند، در سوره یونس علیه السلام مطرح هست میفرماید که: دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ . زندگیشان در جنات نعیم، جنات نعیم نیست: سلام هست. زندگیشان در جنات نعیم، بر اساس سلام هست. یک هماهنگی محض، یک توجه محض به خدای متعال.. بله: تحیتهم فیها سلام . اصلاً زندگیشان بر یک آغاز دوباره از جانب خدای متعال هست. در انتظار یک آغاز. آقا کجا رسیدی شما؟ شما که در جنات نعیم هستی؟ . نوع زندگی شان سلام هست. در انتظار یک آغاز. چشم به راه یک آغاز و تماماً یک توجه به سوی خدای متعال. و درخواستشان آنجا تسبیح خداست. و آخرین درخواستشان، حمد خداست. یعنی چه؟ یعنی خدای متعال ما را از اینجا بکن ببر در یک موقعیت جدیدتر نسبت به خودت قرار بده. آن موقعیت جدید چه هست؟ نمیدانیم.
اگر مسیر حرکت الی الله باشد انتها ندارد حتی اگر در جنّات نعیم باشی
چرا این درخواست را داریم؟ اگر راه، راه الی الله، مبتنی بر غیرالله باشد، مبتنی بر توجه به غیر الله باشد، یک حد پایان دارد. شما وقتی رسیدی به جنات نعیم، دیگر تمام شد، دیگر پایان راه است. ولی وقتی راه، الی الله هست، پایان ندارد. لذا اینطور میشود که در جنات نعیم هم این افراد درخواست دارند که ما را از اینجا بکن و ببر. ببر در یک موقعیت جدید نسبت به خودت.
از عالی ترین اهداف هر سلوکی رسیدن به قلب و سمع و بصر درخور درک خداوند است
پس این رسیدن به سمع و بصر و قلب درخور درک خدا، درخور درک کردن خدای متعال، از عالیترین اهداف هر سلوکی است، هر رشدی است، هر موقعیتی است. همه مسابقهها روی این است. همه پیشتازان، اینجا پیشتازی میکنند. تربیت و رشد قلب و سمع و بصر اصحاب کهف توسط خداوند
در مورد بحث اصحاب کهف، هم بحث سمع اصحاب کهف مورد بحث است، هم بحث بصرشان، عینشان. بحث سمعشان آنجایی که میفرماید: فَضَرَبْنا عَلَي آذانِهِمْ . سمعشان مورد بحث است. در کهف، چه اتفاقی برایشان افتاد؟ . یک تربیت سمعی. یک موقعیت سمعی. در یک ترازی از سمع در محضر خدا قرار گرفتند. عنوانش و توضیحش در یک جمله میشود: فَضَرَبْنا عَلَي آذانِهِمْ . یعنی خدای متعال، در آن آیات اولیه داستان اصحاب کهف وقتی میخواهد مطرح کند، کل دوره کهف را در آیه یازدهم مطرح میکند. یعنی در آن تعریف اولیهای که از ماجرای اصحاب کهف دارد وقتی در آیه دهم میفرماید که اینها ماوا گرفتند به سوی کهف، در آیه دوازدهم میفرماید که: ثم بعثناهم . کل از آن مأوا گرفتن و درون کهف قرار گرفتن تا بعثت آنها در کهف در آیه یازدهم مطرح است با یک عنوان مطرح میشود: فَضَرَبْنا عَلَي آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً . یعنی از یک منظر، کل ماجرای کهف یعنی یک مقوله یک رفتاری یک فعلی در مورد سمع این افراد. آذان اینها باید نشنود آنچه که نباید بشنود را و باید بشنود آنچه که باید بشنود را. این کار را خدای متعال انجام میدهد. وقتی ماجرای اصحاب کهف با توضیح بیشتری گفته میشود از آیات ۱۳ به بعد، خدای متعال در آیه چهاردهم میفرماید ما قلب اینها را ربط دادیم به هم: وَ رَبَطْنا عَلي قُلُوبِهِمْ . پس یک رفتاری را یک کاری را بر قلب اینها انجام داد. فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ . اینها دارای قولهایی شدند، از قول شیطانی، از قول منفی، از قول شططا دور شدند، از اقوال غیر توحیدی دور شدند، قول و اقوال اینها شد قول توحیدی .
سمع اصحاب کهف شنوای قول فأووا الی الکهف شد
و وقتی که اعتزل کردند از قوم و ما یعبدون الا الله، سمعشان شنید: فَأْوُوا إِلَي الْكَهْفِ . این فاووا الی الکهف یک قائلی دارد. یه کسی دارد میگوید، یه کسی دارد به این افراد این حرف را بیان میکند: فَأْوُوا إِلَي الْكَهْفِ . بروید به سمت کهف،. و اینها میشنوند چون انجامش میدهند.
چشمان اصحاب کهف در حالت یقظه و رقود
و در درون کهف، یکی از موضوعات مهمی که برایشان اتفاق میافتد بحث فعلی است که بر چشمهای اصحاب کهف و بر عیون آن ها و بر اعین آنها انجام میشود و بر بصر آنها انجام میشود و ظاهراً این مطلب در آیه هجدهم سوره کهف مطرح است: وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ . به نظر این بحث ایقاظ به بحث اعین مربوط است، به بحث چشمان اینها مربوط است. چه چیزی از این افراد را اگر ملاحظه کنی این گونه حساب میکنی که اینها در حالت یقظه هستند؟ . دستشان را؟ . پایشان را؟ . جسمشان را؟ . سرشان را؟ . نفس کشیدنشان را؟ . گوشهایشان را هم که خدای متعال گفته است که بر آنها ضرب زده و آنها چیزی نمیشنوند. پس چیزی که باقی میماند و ظاهراً هم مربوط هست بحث اعین اینهاست. اعین اینها به گونهای است که اعین در حالت یقظه است، شما اینگونه حساب میکنی ولی اینطور نیست، در حالت رقود هست. چشمان اینها گشاده هست، نه چشمان گشاده یقظهای، اگر یقظه را به معنای بیداری بگیریم، نه چشمان گشاده بیداری بلکه چشمان گشاده رقودی. یعنی اعین این ها در ظاهر مثل اعین یقظه ای است. ولی در واقع مثل اعین کسانی است که در حالت رقود هستند. بله. چشمان و اعین اصحاب کهف، اعین اهل رقود هست. اعین رقودی است. یعنی این افراد، چشمان و اعین یقظه ای دارند، این درست است ولی خودشان که هستند؟ اهل رقود هستند. پس اهل رقودی که اعین یقظه ای دارند. اعین ایقاظی دارند،. و رسول الله صلوات الله علیه این را درک میکند، یقظه بودن اعین آنها را درک میکند، و درحال رقود بودن آنها را درک میکند.