ضرورت تشخیص روش صحیح در معناشناسی واژه ها برای رهایی از دور
روش ذکر مصداق، در معناشناسی
در بحث معناشناسی، این واژههامون در واقع ما رو گرفتار یک لوپ کردند، گرفتار یک دور هستیم، گرفتار یک پارادوکسی هستیم. چرا؟ چون یک واژه رو با چند مولفه معنایی، معنا میکنیم که همان مولفه معناییها رو داریم با مولفه معناییهای دیگه معنا میکنیم. یعنی فهم اون مولفه معناییها خودش منوط به واژه های دیگر است. اینجا باید ما یک بحثی را داشته باشیم که آیا باید وقتی واژهها را معنا میکنیم، با مولفه معناییهایی اون واژه را معنا کنیم که دارای ابهام نیستند، دیگه نیاز به تعریف ندارند؟ چه واژه هایی هستند که نیاز به تعریف نداشته باشند؟ آیا باید از واژههایی که دارای مصداق هستند، بحث کنیم؟ مصداق رو چطوری تعریف کنیم؟ مصداق آیا واژههایی که در واقع اشاره به شیء دارند یعنی اسم هستند، به تعبیری اسم جامد هستند، جامد غیر مصدری، یا نه مصداق وقتی که اشاره به فعل دارند، اشاره به یک رفتار دارند، این هم مصداق هست. شما یک موقعی یک شیئی رو رویت میکنید، میبینید، یک موقعی فعل و رفتاری رو میبینید، مثلاً گفته میشه دویدن. یک موقعی ما ذَهَبَ رو به معنای رفتن، میخواهیم معنا کنیم با دوتا مولفه معنایی، معنا میکنیم که خود اون مولفه معناییها هم نیاز به تعریف دارند. یک موقعی نشان میدهیم، میگیم اون کاری که اون آقا داره انجام میده، اگر اون واقعاً قابل رویت باشه شما آن رو میبینید، یک موقع هم در تعریف معنا، شما به یک شیئی اشاره میکنید، میگید اون شیئی که اونجا داری میبینی، اون شیء چیه؟ کو؟ میگید جبل چیه؟ همونی که الان اونجا داری میبینی، اون برآمدگی بزرگی که بر زمین داری میبینی، نشان میدهی. اینجا معنا را شما بردی به سمت مصداق، چرا بردی به سمت مصداق؟ چون میخواهی ابهام رو کم کنی، آیا در معناشناسی باید اینطوری پیش برویم؟ یعنی برویم به سمت مولفههایی که دیگه مصداق هستند و اون مصداق نیاز به هیچ توضیحی نداره و همه میفهمند، همه اون رو درک میکنند، درک بصری دارند و براشون هیچ ابهامی نداره، یعنی یا یک درک بصری دارند یا یک درک علم مثلاً وجدانی دارند که در همه هست و آن هم مشترک هست و هیچ ابهامی هم درش وجود نداره یا معناشناسی باید بره به این سمت، این یک نگاه در معناشناسی.
روش ارتباط مفاهیم با یکدیگر در معناشناسی
یک نگاه در معناشناسی اینکه این واژهها، این مفاهیم، با هم در ارتباط هستند و اون چیزی که شاید بخشی از لغت نامهها بهش پرداختند، در واقع معناشناسی نیست، ارتباط برخی مفاهیم با هم هست. شما به عنوان مثال میگویید رَحِمَ یعنی چه؟ میگویید رَحِمَ مولفههای معنایاش این هست، رَأَفَ و کَرَمَ، خب رَأَفَ و کَرَمَ خودشون هم معناشون روشن نیست، پس شما معناشناسی نکردی. شما ارتباط یک مفهوم را با دوتا مفهوم دیگه مطرح کردی. آیا این ارتباط معلوم کردن، اسمش معناشناسی است؟
در معناشناسی برطرف کردن دور در ارتباطات مفاهیم ضروری است
پس ما باید بتوانیم معناشناسی را درست تعریف کنیم، منظورمون از معناشناسی چیه؟ ارتباط دوتا مفهوم را، چندتا مفهوم را مشخص کردن؟ مثلاً ارتباطی که در واقع بگیم رَحِمَ از کنار هم قرار گرفتن این دو مفهوم، به عنوان مثال مفهوم رَأَفَ و کَرَمَ، به وجود میآید، آیا منظور اینه که این به وجود میآید؟ آیا منظور اینه که این مفهوم شامل ترکیب اون دو مفهوم است؟ بله در معناشناسی بر اساس مولفههای معنایی، این ابهامات وجود دارد و این ابهامات را باید حل کنیم. آیا در معناشناسی، مفاهیم، حتماً باید در جهان واقعیت و اون جایی که اشیاء وجود دارند، افعال وجود دارند و رویت میشوند، آیا مفاهیم باید اینجا شکل بگیرند؟ یعنی بر اساس جهان واقعیت ایجاد میشوند؟ یا مفهوم ایجاد شده و مستقل از جهان واقعیت است؟ در معناشناسی ما خود اون واژهای که میخواهیم معناشناسی کنیم را باید تقسیم بندی کنیم. یک موقعی شما اسم جامد غیر مصدری رو معناشناسی میکنید، عموما مصداقی است، میتوانید نشانش بدهید. یک موقعی شما رفتید مصدری رو معناشناسی میکنید، فعلی را معناشناسی میکنید، در واقع اونجایی که مشتقات وجود داره، اونجا معناشناسی میکنید. اینجا در بخش قابل توجهی، ما گرفتار این دور هستیم، گرفتار این پارادوکس هستیم. شما واژهی الف رو اونجایی که جامد غیر مصدری نیست، واژه الف رو به عنوان یک مصدر، به عنوان یک فعل، میخواهی معناشناسی کنی، در معنایش دوتا واژه میآوری که این دو واژه هم خودشون یا مصدر هستند یا فعل هستند، به عنوان مولفههای معنایی. ما اینجا گرفتار یک لوپ هستیم، گرفتار یک دور هستیم. چرا؟ چون وقتی همان دو واژهای که مولفهی معنایی هستند هم میخواهید معنا کنید، باز میروید برای اونها مولفههای معنایی میآورید.