تطبیق مفاهیم با واقعیت و مفاهیم دیگر، دو روش معنا شناسی است

الان در معناشناسی عمده کاری که در معناشناسی انجام میشه رو میشه در دو بخش دسته بندی کرد، یک بخش تطبیق دادن به واقعیت‌هاست، این واقعیت‌ها اعم از اشیاء هستند یا افعال، اگر این بشه خوبه. این در واقع یک معناشناسی است، معناشناسی که می‌خواهد تطبیق بدهد به اشیاء و افعالی که افراد یک حس مشترک ازش دارند و در اون اختلافی وجود ندارد، این میشه معناشناسی، یه معناشناسی تطبیقی به واقعیت. یه موقعی شما معناشناسی می‌کنید، الان اون بخش دیگری که در کارهای معناشناسی داره انجام میشه، بحث تطبیقی نیست، تطبیق به واقعیت نیست، تطبیق دوباره به مفاهیم هست، به مفاهیمی که درجه اعتبارشون از نظر معنایی نزد مخاطب، لزوما بیشتر از همون موضوعی که میخواهیم معناش رو پیدا کنیم، نیست. شما وقتی میگید قَرَأَ مساوی است با جَمَعَ و ضَمَمَ، لزوما جَمَعَ و ضَمَمَ، یک تطبیق انطباقی با واقعیت نیست، بلکه جَمَعَ و ضَمَمَ، مفاهیم‌شون همانقدر برای من مخاطب روشن هست که قَرَأَ روشن هست، یعنی موضوع روشن‌تری نیست. شما من رو به یک فعلی از یک فردی که همه می‌بینم، سوق ندادی، به یک شیئی که همه می‌بینیم سوق ندادی، یک شیئی که تو آسمون همه می‌بینم، روی زمین همه می‌بینم، چند باری تجربه‌اش کردیم. اون موقع شما یک معناشناسی تطبیقی به واقعیت انجام داده بودید. الان معناشناسی نکردی، من رو به دوتا مفهوم دوباره سوق دادید، گفتید که جَمَعَ و ضَمَمَ. خود جَمَعَ و ضَمَمَ اعتباره معنایی‌شون مثل قَرَأَ است. اینجا گره می‌خوره. بخشی از معناشناسی‌های ما الان اینجاست. در واقع ما عرض می‌کنیم اینجا که این کار داره اتفاق می‌افته، اسمش معناشناسی نیست، اسمش ارتباط دادن برخی از مفاهیم به هم هستند، ارتباط دادنی که قائلیم به اینکه اینها دارند روی معنای هم اثر می‌گذارند، معنایی برای هم تعریف می‌کنند، یا اگر اسمش معناشناسی است، معناشناسی ناقص هست. شما گفتید قَرَأَ مساوی است با جَمَعَ به اضافه ضَمَمَ ولی کار تموم نشد، با دو مجهول، یک مجهول دیگر را تعریف کردید. با دو مجهول جَمَعَ و ضَمَمَ یک مجهول دیگر را تعریف کردید. شاید یک قدم موضوع جلو رفت، شاید، ولی هنوز تعریف نکردید، هنوز موضوع روشن نشده، هنوز من رو به جهان واقع نیاوردید، مگر اینکه شما مطرح کنید اونجایی که من دارم میگم جَمَعَ و ضَمَمَ از جَمَعَ و ضَمَمَ ،همونی که همه می‌فهمید. اگر این منطق را داشته باشید اینجا یک ایراد هست، چرا در قَرَأَ این رو نگفتید، در قَرَأَ می‌گفتید همونی که همه می‌فهمید، همونی که به همه‌تون یک درک مشترک دارید. اگر این منطقی رو که ما بیاییم در مفاهیمی که به عنوان مولفه معنایی استفاده می‌شوند، این رو مطرح کنیم که مولفه معنایی‌ها، اونجایی که مولفه معنایی‌ها، سوق به سمت یک مصداق مشترک ندارند، یعنی مثلا جامد غیر مصدری نیستند، مثلاً نشان نمی‌دهند یک فعلی را، یک فعلی را که همه می‌بینند، یک فعلی که توسط یک شیئی داره رخ میده و همه اون رو می‌بینند. اونجایی که مولفه‌های معنایی خودشون یک مفهوم هستند، اگر ما بیاییم این منطق رو بگذاریم که این مولفه‌های معنایی، همون درکی که افراد از این مولفه‌های معنایی مطرح شده دارند، این ایراد هست، چون این منطق را میشه به همون نقطه اول که می‌خواهیم اون رو معنا هم بکنیم تعمیم داد و بگیم همون درکی که شما دارید.