مشخص کردن موضع در معناشناسی، بر اساس لسان قوم یا لسان قرآن؟

ما معناشناسی وقتی می‌خواهیم بکنیم باید موضع معناشناسی‌مون رو معلوم کنیم. یه موقعی در موضع معناشناسی‌ متعارف هستیم، یعنی می‌خواهیم معنایی تعریف کنیم که در واقع لسان قوم، در واقع آن چیزی است که به صورت متعارف، بین همه وجود داره، همان رو می‌خواهیم معنا کنیم. می‌خواهیم لغتنامه دهخدا بنویسیم، یه موقع اینه. یه موقعی شما میگید من می‌خواهم معناشناسی کنم از مفاهیم قرآنی، حالا یک بحث اینجا وارد میشه، وقتی شما داری از قرآن معناشناسی می‌کنی، آیا می‌توانی یک واژه را بر اساس دو تا مولفه، معنا کنی که قائل به این باشی که اون دو مولفه، معنا‌شون هر آن چیزی که قوم می‌فهمند. اگه اینه خب این مولفه اول رو هم بگو هر آن چیزی که قوم می‌فهمند، دیگه چرا داری معناشناسی می‌کنی؟ اینجا یک ایراد به وجود می‌آید، این یک ایراد هست، الان در این موضوع ما یک ایراد داریم، ایرادات‌مون هست، اون پارادوکس هست، دوره وجود داره، خروج از اون دایره مفاهیم اصلی به آنچه که عرف ازش متوجه میشه، یه جایی ما در یک نقطه‌ای، بدون اعتبار خاص، مجوز خروج می‌دهیم به اینکه خارج شویم، اینجا هر آن چیزی که بقیه می‌فهمند، چرا این رو وارد شدی؟ اگر این مجوز هست، این مجوز را از کجا می‌آورید؟ چرا برای این مولفه معنایی، این مجوز را صادر می‌کنی، برای اون مولفه معنایی که مدنظر مسئله هست، برای اون صادر نمی‌کنی؟ این الان یک ایراد هست. وقتی ما می‌خواهیم معناشناسی رو بیاوریم به سمت معناشناسی قرآنی، ایرادات افزایش پیدا میکنه. یکی اینکه اون دور و لوپ و پارادوکس و اینها وجود دارند و دوم اینکه چقدر ما می‌توانیم به فهم عرفی مفاهیم، اعتبار قائل باشیم، و در کدامیک از مولفه‌ها می‌توانیم به اون اتکا کنیم؟